بازداشت عشا مومنی از فعالان کمپین یک میلیون امضا

اکتبر 19, 2008 در 4:11 ب.ظ. | نوشته شده در 1 | 2 دیدگاه

تغییر برای برابری -عشا مومنی عکاس، دانشجو، فعال جنبش زنان و از اعضای کمپین کالیفرنیاست. او روز چهارشنبه 24 مهر در بزرگراه مدرس توسط پلیس نامحسوس بزرگراه بازداشت شد. بازداشت عشا با شیوه غیرمتعارف و غیر قانونی صورت گرفته است. اتومبیل او را به دلیل سبقت غیرمجاز متوقف می کنند سپس او را بازداشت و به بند 209 زندان اوین، منتقل می کنند.

پیش از انتقال او به اوبن، ماموران وارد خانه آنها می شوند. آنها هم حکم جلب و هم حکم بازرسی منزل آنها را داشتند و ضمن بازرسی خانه، کامپیوتر و فیلم های ضبط شده برای پروژه دانشجویی او را با خود به زندان اوین منتقل می کنند.

در حالی که دوستان و همراهان عشا بر اطلاع رسانی در مورد بازداشت وی تاکید داشتند اما به خواست خانواده او چند روزی در مورد انتشار خبر اقدامی نکردند. ماموران به خانواده عشا قول مساعد و آزادی عشا را در صورت عدم انتشار خبر داده بودند.

اما امروز یکشنبه 28 مهر با گذشت 5 روز از بازداشت عشا، پدرو مادر وی برای پی گیری وضعیت دخترشان به دادگاه انقلاب مراجعه کردند. به آن ها گفته شده است که دیگر به دادگاه مراجعه نکنند و دادگاه تا پایان بازپرسی پاسخی به سئوالات خانواده نمی دهد. در مراجعه خانواده عشا به دادگاه انقلاب به گفته پدراو در برگه رایانه ای که آنها از دادگاه دریافت کرده بودند تاریخ بازداشت عشا 27 مهر قید شده بود در حالی که او را روز 24 مهر بازداشت کرده بودند.

عشا مومنی که دانشجوی رشته کارشناسی ارشد ارتباطات و هنر در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا نورتریج است 2 ماه پیش برای دیدار با خانواده و انجام کار دانشجویی اش به ایران باز گشته بود. ر طول این مدت نیز به منظور انجام پایان نامه خود درباره جنبش زنان ایران، یک مجموعه مصاحبه و فیلمبرداری از فعالان کمپین یک میلیون امضا در تهران انجام داده بود.

فعالان حقوق زنان نسبت به شیوه بازداشت، برخورد غیرمسئولانه با خانواده نگران مومنی و بازداشت بی دلیل عشا اعتراض دارند.

2 دیدگاه »

RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

  1. من به یاد شبانگاهان اشک آلودت
    هر شب
    فانوس روشن می کنم
    شاید اینبار
    که خواب مرا به آغوش می کشد
    باد آتش عشقت را خاموش نکند

  2. در آوار خونين گرگ و ميش
    ديگرگونه مردی آنک،
    که خاک را سبز می خواست
    و عشق را شايسته ی زيباترين زنان
    که اين اش
    به نظر
    هديتّی نه چندان کم بها بود
    که خاک و سنگ را بشايد.
    چه مردی! چه مردی!
    که می گفت
    قلب را شايسته تر آن
    که به هفت شمشير عشق
    در خون نشيند
    و گلو را بايسته تر آن
    که زيبا ترين نام ها را
    بگويد.
    و شير آهن کوه مردی از اين گونه عاشق
    ميدان خونين سرنوشت
    به پاشنه آشيل
    در نوشت.
    روئينه تنی
    که راز مرگش
    اندوه عشق و
    غم تنهائی بود.

    « ـ آه، اسفنديار مغموم !
    تو را آن به که چشم
    فرو پوشيده باشی!»
    « ـ آيا نه
    يکی نه
    بسنده بود
    که سرنوشت مرا بسازد ؟

    من
    تنها فرياد زدم
    نه!
    من از
    فرو رفتن
    تن زدم.
    صدائی بودم من
    ـ شکلی ميان اشکال ـ،
    و معنائی يافتم.
    من بودم
    و شدم،
    نه زان گونه که غنچه ئی
    گلی
    يا ريشه ئی
    که جوانه ئی
    يا يکی دانه
    که جنگلی ـ
    راست بدان گونه
    که عامی مردی
    شهيدی؛
    تا آسمان براو نماز برد.
    من بی نوا بنده گکی سر به راه
    نبودم
    و راه بهشت مينوی من
    بز رو طوع و خاک ساری
    نبود:
    مرا ديگر گونه خدائی می بايست
    شايسته آفرينه ئی
    که نواله ی ناگزير را
    گردن
    کج نمی کند.
    و خدائی
    ديگر گونه
    آفريدم».

    دريغا شير آهن کوه مردا
    که تو بودی،
    و کوه وار
    پيش از آنکه به خاک افتی
    نستوه و استوار
    مرده بودی.
    اما نه خدا و نه شيطان ـ
    سرنوشت تو را
    بتی رقم زد
    که ديگران
    می پرستيدند.
    بتی که
    ديگران اش
    می پرستيدند.


بیان دیدگاه

وب‌نوشت روی WordPress.com.
Entries و دیدگاه‌ها feeds.